سرویس دین و دعوت پایگاه اطلاع رسانی اصلاح
یکی از مفاهیم اساسی دین اسلام ایمان و باور درونی به ارکان ششگانهی دین- که در حدیث مشهور جبرئیل(ع) به آنها اشاره شده است – میباشد. در مجموعهای که به صورت سلسلهوار تقدیم خواهد شد سعی شده است با استناد به قرآن و سنّت صحیح، ارکان مزبور با دلایل عقلی و نقلی مورد بررسی قرار گیرد. اگر چه مباحث در چندین مقاله ارائه خواهند شد، اما تلاش ما بر این است که هر بار بخش مستقلی ارائه گردد. در نهایت مجموعهی حاضر به شکل مدون در کنار هم قرار داده شده و تقدیم بازدیدکنندگان سایت قرار خواهد گرفت. امید است که مورد قبول درگاه خداوند بوده و از شما نیز درخواست دعای خیر از خداوند برای مؤلفان این مجموعه را داریم.
مفاهیم بنیادین ایمان (1) پیشدرآمدی بر مباحث ایمان
مقدمه
«بسم الله الرحمن الرحیم»
الحمد لله ربِّ العالمین والصلاة و السلام علی سید المرسلینَ و علی آله و اصحابه أجمعین.
برادران و خواهران ایمانی! جزوهای که پیش رو دارید، مجموعهای است از مفاهیم اصولی که فهم و اعتقاد به آنها ضروری بوده و چراغ راهِ حیات ایمانی ما خواهند بود. در ابتدا اصولی را که برای مباحث عقیدتی بیان آنها ضروری است، تحت عنوان «پیشدرآمدی بر مباحث خداشناسی» ارائه خواهیم نمود و سپس به تشریح اصول دین میپردازیم. امید که شما عزیزان و رهپویان کاروان پُرصلابت پیامبرr با مطالعهی کتابهای مکمل این مباحث به دانستههای خویش عمق و وسعت بیشتری بخشیده و شعلهی همیشه روشن و تابان فرا رویتان را روشنتر گردانید. بر این باور و یقین راسخ باشید که این چراغ هرگز خاموش نخواهد شد: یرِیدُونَ لِیطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ کَرِهَ الْکَافِرُونَ[1]
بخش اول؛
پیشدرآمدی بر مباحث ایمان
قبل از طرح مسایل اعتقادی باید بعضی از بدیهیات را به عنوان مقدمه مورد بررسی قرار دهیم، چرا که درک و فهم و پذیرش بسیاری از مسایل اعتقادی به شناخت این بدیهیات بستگی دارد. از جملهی این بدیهیات میتوان به میزان امکانات و استعدادهای نهفته در انسان و محدودیت آنها جهت پی بردن به نهان و آشکار هستی اشاره کرد.
نیروهای شناخت در انسان:
ما برای درک اشیاء و رویدادهای اطرافمان از نیروی حواس،تخیل، تعقّل، اخبار و روایات و اشراق روحی بهره میگیریم؛ حال به بررسی آنها میپردازیم تا ببینیم تا چه حد قابل اطمینان هستند و دایرهی توانایی آنها از چه وسعتی برخوردار است.
1. حواس پنجگانه:
حواس پنجگانهی ما - «بینایی»، «شنوایی»، «بویایی»، «چشایی» و «لامسه»- که تنها وسیلهی شناسایی هستی هستند، از محدودیت کمّی و کیفی برخوردارند و در برابر دنیای لایتناهی روزنههای محدودی بیش نیستند.
حواس ما از لحاظ کمّی دارای محدودیت هستند. مثلاً چشم ما تا اندازهی مشخصی میتواند اشیاء را ببیند و اگر از این اندازه دورتر شوند، کمکم کوچک و کوچکتر مینمایند تا جایی که اصلاً قابل رؤیت نخواهند بود، ولی آیا میتوان گفت آن اشیاء وجود ندارند؟ گوش ما صداهایی با فرکانسها و شدّت و ضعفهای مشخصی را میشنود و لذا خیلی از صداهایی را که بالاتر یا پایینتر از حد توانایی شنیدن ما هستند، نمیشنویم، ولی نمیتوانیم بگوییم وجود ندارند. ما رنگهای محدود و مشخصی را میبینیم، در حالیکه به گفتهی دکتر حسن عشایری _ از اساتید دانشگاه_ حدود چهار میلیون رنگ در طبیعت وجود دارد. علم جدید توانسته است وسایل خاصی را کشف کند که اصوات و تصاویر موجود در فضا را بعد از متناسب کردن آنها با حس بینایی و شنوایی به ما منتقل کنند و در نتیجه اصوات را شنیده و تصاویر را ببینیم. این امر خود بیانگر این است که صداها و تصاویری در محیط موجودند، اما به دلیل محدودیت حواس، قبل از استفاده از وسایل کمکی، قادر به شناخت آنها نبودهایم.
ما بوی قند و شکر را به خوبی حس نمیکنیم، در حالیکه مورچهها بهخوبی از راه بویایی خود محل قند و شکر را تشخیص میدهند. در مورد حس لامسه نیز میتوان تنها به این مثال اکتفا کرد تا محدودیت آن نمایان گردد: در صورتیکه گوی فلز کوچکی را در وسط دو تا انگشت دست، روی صفحهی مسطحی بچرخانیم، احساس میکنیم دو تا گوی در میان انگشتانمان قرار دارند، در حالیکه در واقع تنها یک گوی میباشد. ما هیچوقت زمینلرزه را قبل از وقوع آن به آسانی احساس نمیکنیم، امّا حیوانات تقریباً چند دقیقه قبل از وقوع زمینلرزه آن را احساس میکنند.
در حالیکه یقین داریم در یک سیم برق جریان دارد، هرگز نمیتوانیم آن را ببینیم. آیا حس خستگی، شادی، غم و ... را با چشم و گوش یا بینی میتوانیم احساس کنیم؟ در حالیکه همهی ما احساس شادی، غم، محبت و نفرت را در درون خود احساس میکنیم.
هر یک از حواس ما از لحاظ کیفی باید از شرایط خاصی برخوردار شوند تا بهوسیلهی آنها بتوانیم اشیاء عرضه شده در برابر حواس خود را درک کنیم. مثلاً حس بینایی ما برای دیدن اشیاء به نور نیاز دارد، لذا اگر نور وجود نداشته باشد، امکان رؤیت شئ مورد نظر وجود نخواهد داشت؛ همچنین اگر اشیای دیدنی خیلی کوچک شوند، نمیتوانیم آنها را ببینیم مگر بهوسیلهی میکروسکوپهایی که آن اشیاء را هزاران یا میلیونها بار بزرگتر میکنند.
اگر علاوه بر حواسی که داریم حواس دیگری به ما داده میشد، شاید میتوانستیم بسیاری از چیزهایی را که در حال حاضر از حواس ما پنهان هستند و به علت فقدان چنین حواسی از دایرهی ادراک ما خارج هستند، کشف و درک کنیم. آیا وجود وسایلی مانند حرارت سنج، فشارسنج، چگالی سنج و وسایل مختلف اندازهگیری دیگر، بر نقص بزرگی در حواس ما دلالت نمیکنند؟ در حالیکه این امکان وجود داشته که به ما حواسی داده شود تا به وسیلهی آنها آنچه را که این ابزارها حس میکنند، ما نیز حس کنیم. مثلاً اگر به ما نیروی تشخیص معادن زیر خاک داده میشد، وقتیکه از کنار معدن آهن رد میشدیم، آن را حس میکردیم، بدون اینکه آن را ببینیم. آیا در آن صورت حواس ما از حواس فعلیمان وسیعتر نمیگشت؟
حواس ما علاوه بر محدودیتشان از لحاظ کمّی و کیفی، باعث خطا و اشتباه نیز خواهند شد. مثلاً در یک روز تابستانی در صحرا در حالیکه تشنه هستیم،گودال آبی را میبینیم و به سرعت به سوی آن میرویم، امّا بعد از نزدیک شدن به آن، متوجه میشویم که تنها سراب بوده و بس. یا مثلاً هرگاه مداد یا خودکار خود را در یک لیوان آب بگذاریم، آن را شکسته میبینیم در حالیکه مداد کاملاً سالم است. بنابراین حواس دچار خطا میشوند و نباید بیش از اندازه به آنها اعتماد داشته باشیم.
در اینجا میتوان نتیجه گرفت که اگر چیزی را با حواس ظاهری خود حس نکردیم، نباید وجود آن را منکر شویم.
نقل میکنند که یکی از معلمان روزی به دانشآموزانش میگوید که ما تا چیزی را مشاهده نکنیم، وجود آنرا قبول نمیکنیم و برای اثبات آن مثالهای بیاساسی میآوَرَد تا اینکه به موضوع وجود خدا میرسد، آنگاه میگوید: ما خدا را مشاهده نکردهایم، بنابراین خدایی وجود ندارد. بچهی باهوشی بلند میشود و میگوید: آموزگار!! هیچکدام از ما عقل شما را که با آن تفکر میکنید ندیدهایم؛ پس نتیجه میگیریم که شما هم عقل ندارید!
فَبُهِتَ الَّذِی کَفَرَ وَاللَّهُ لا یهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ[2]یعنی: پس سرگشته ماند آنکه کافر شد و خداوند گروه ستمکاران را هدایت نمیکند.
2. تخیل:
در ساختار قدرت ادراکی ما، بخشی به نام نیروی تخیل وجود دارد که میتواند اشیایی را که در اطراف ما وجود ندارند، تصور کند، ولی با وجود این، هر چقدر تلاش کنیم و در اوهام و خیالات خود غرق شویم تا صورتی را تصور کنیم؛ نمیتوانیم کاری را انجام دهیم جز اینکه بعضی از اجزای موجود در هستی را -که قبلاً از طریق حواس خود آنها را درک کردهایم - با بعضی دیگر ترکیب کنیم و آنها را بهصورت یک تصویر منسجم، تخیل نماییم. حتی برجستهترین شاعران، ادبا و چیرهدستترین داستان سرایانِ خیالپرداز و افسانهساز نمیتوانند چیزی را تخیل کنند؛ مگر اینکه قبلاً اجزای آن را بهصورت متفرق در اطراف خود مشاهده کرده باشند.
اگر آنچه را تخیل میکنیم قبلاً دیده باشیم، «تخیل مرجع» است. همچون تخیل منزل و اعضای خانواده هنگامی که نزد ما نیستند. امّا اگر صورتهایی را در ذهن خود ترکیب و صورت جدیدی بیافرینیم، آن را «تخیل ابداعی» مینامیم. به عنوان مثال حیوانی را در ذهن خود مجسم میکنیم که دارای بیست بال است؛ یکی از آنها از آهن، دیگری از مس و سومی از برگ درختان و چهارمی از طلا است و... . دارای چشمههایی است که در وسط هر بال دیده میشوند و هر چشمهای عبارت است از برکهای از شیر، عسل، آب و غیره. سپس هر چه میتوانیم در این تصویر خیالی مبالغه کنیم. دوباره به تصویر خیالی برگردیم تا هر یک از اجزای آن را تجزیه و تحلیل کنیم و هر جزء را به اصل خودش برگردانیم و در مکان خودش قرار دهیم متوجه خواهیم شد که توان تخیل هیچیک از این اجزای کوچک و بزرگ را نداریم، مگر اینکه قبلاً با یکی از حواس خود آن را در یکی از موجودات هستی حس کرده باشیم.
در مثالهای فوق، در هر دو تخیل مرجع و ابداعی، آنچه به خیال ما در میآیند، قبلاً بهوسیلهی یکی از حواس خود آنها را حس کردهایم. در صورتیکه شخصی دایرهی محسوساتش ضعیف باشد، دایرهی تخیلاتش هم به تبع آن ضعیف خواهد بود. پس خیال ما بهطور کلّی محدود به حواس ما است و هر چند از نیروی خیال نیرومندی برخوردار باشیم، نمیتوانیم چیزی را تخیل نماییم؛ مگر اینکه نمونهای از آن را بهوسیلهی حواس خودمان درک کرده باشیم. از این جهت برای ما امکان ندارد که حقیقت قیامت و حوادث آن را تخیل نموده و به تصویر بکشیم، چرا که ما با هیچ یک از حواس خود با قیامت ارتباط نداریم. تخیل حقیقت و ماهیت ملائکه، جن و امثال اینها نیز برای ما غیر ممکن است؛ چون همهی اینها خارج از محدودهی حواس ما هستند. حقیقت ذات اقدس الهی از این هم فراتر است، پس چگونه میتوانیم حقیقتی را برای آفریدگار عظیمی تخیل نماییم که با هیچ یک از حواس خود با او ارتباط نداریم. از این جهت عقلاء از قدیم گفتهاند: «هر چه به ذهنت خطور کند، خداوند متعال مثل آن نیست.»
3. عقل:
نیروی دیگری که انسان برای شناخت محیط خود در اختیار دارد، «عقل» است. «تعقل» نیرویی است که انسان با آن تجزیه و تحلیل و استدلال میکند. یعنی از اطلاعاتی که قبلاً از راه حواس دریافت نمودهایم، عقل، اطلاعات دیگر و جدیدتری به ما میدهد. بسیاری از اشیاء هستند که به وجود آنها ایمان کامل داریم؛ بدون اینکه از طریق حواس با آنها ارتباط مستقیم داشته باشیم، بلکه ایمان ما به آنها از طریق استنتاج عقلی است. مثلاً: «حسن انسان است.» «هر انسانی میمیرد.» عقل از این دو مقدمه نتیجه میگیرد که «پس حسن هم میمیرد.» یا مثلاً در حالیکه در اطاق خود نشستهایم و صدای کوبیدن در را میشنویم و نتیجه میگیریم که باید پشت در کسی باشد که در را بزند، بدون اینکه او را ببینیم یا صدای او را بشنویم؛ چرا که بهطور یقین میدانیم که خود بهخود در به صدا در نمیآید.
از آنجاییکه حواس ما دارای محدودیت میباشند؛ عقل ما نیز از دو جهت محدودیت پیدا خواهد کرد:
1- عقل دارای محدودیت زمانی و مکانی است؛ به همین خاطر است که همیشه دو سؤال «کی؟» و «کجا؟» را مطرح میکند. تمام چیزهایی که حواس ما با آنها ارتباط دارند، باید در ظرف زمان و مکان گنجانده شوند و عقل نمیتواند موجوداتی را تصور یا تخیل کند که در هیچ زمان و مکانی نگنجد. مثلاً تصور شهری که در هیچیک از قارههای زمین نباشد،غیر ممکن است. از جهتی دیگر هم میدانیم که یکی از اصول ثابت نزد تمام عقلای منصف این است که ذات خداوند در ظرف زمان نمیگنجد و نیازی به مکان ندارد؛ چرا که خداوند متعال خود خالق زمان و مکان است.
2- عقل محدود است از این جهت که از انتخاب یکی از دو احتمال در هستی که احتمال سومی ندارد، عاجز است. مثلاً هر انسان عاقلی از خود میپرسد : آیا این هستی محدود است یا نامحدود؟ تنها میتواند پاسخ دهد محدود است یا نا محدود و راه سومی ندارد. برای تفهیم بهتر با همدیگر به ماورای تصوّرات میرویم، اولین چیزی که بعد از رهاشدن از پوستهی زمین با آن برخورد خواهیمکرد، فضای خالی است. بعد از آن مجموعهای از ستارگان که تا حال پایانی نداشتهاند. بعد از پشت سر گذاشتن کهکشانی که زمین در آن به اندازهی ذرهای به نظر میرسد، به مجموعهی دیگری از کهکشانها میرسیم. در ادامه از آسمان اول به آسمان دوم تا آسمان هفتم به عرش و کرسی منتقل میشویم و اگر به فکر میدان دهیم که هر چه میتواند در تصور و خیال غرق شود، در نهایت عقل به نقطهای میرسد که در آن عاجز و سرگردان میماند؛ بهطوریکه نه میتواند به نامحدود بودن هستی قانع شود و نه میتواند تسلیم محدود بودن آن گردد. اگر بگوید هستی پایان یافت، فکر و اندیشهاش به او میگوید: بعد از پایان چیست؟ و اگر بگوید: هستی پایانی ندارد، باز از خودش میپرسد چطور ممکن است که چیزی پایان نداشته باشد. او ناچار است که در بین این دو احتمال که احتمال سومی هم ندارد، مردّد باقی بماند؛ بدون اینکه تسلیم هیچکدام از دو احتمال بشود؛ و این تنها ناشی از محدود بودن عقل است.
پس نیروی عقل نیز همانند خیال وابسته به حواس است و چون حواس محدود و خطاکارند، عقل نیز محدود و ناقص است. عقل محدود به عالم محسوسات است و نمیتواند هیچ حکمی را در مورد عالم غیب (متافیزیک) صادر کند؛ چرا که نیروی تعقل ما که وظیفهی آن ارتباط برقرار کردن بین نیروی تصویرگری و حافظه و تخیل و هوش است، تنها بعد از آن که حواس ما معلومات خود را به نیروی تصویرگری منتقل کند و نیروی تصویرگری هم آن معلومات را بهصورت نوارهایی از دیدنیها، شنیدنیها، چشیدنیها و لمس کردنیها ثبت و ضبط کند، به تجزیه و تحلیل و استنتاج قواعد کلی میپردازد.
نیروی عقل ما هرگز نمیتواند نسبت به امور غیبی که نوار ضبط و ثبت شدهای از آن ندارد در مورد نفی یا اثبات چیزی حکم صادر نماید، زیرا هر حکمی که عقل صادر میکند، متأثر از وقایعی است که از طریق حواس به آن منتقل شده است.
امام شافعی(رض) در مورد محدود بودن عقل میگوید: «عقل حد و مرزی دارد که در آنجا به پایان میرسد، همانطوریکه چشم حدی دارد و در آنجا به پایان میرسد.»
امام محمد غزالی(رض) میفرماید: «ای کسی که خود را در دایرهی عقل محدود کردهای! دور مپندار که در ماورای عقل مرحلهای باشد که در آن چیزهایی معلوم گردند که در عالم عقل معلوم نمیگردند.»
پس اگر عقل از درک و فهم اشیای موجود در هستی پیرامون خود و احاطه بر حقیقت آنها عاجز باشد؛ از درک صورتی برای حقیقت امور غیبی و ماورای طبیعی به مراتب عاجزتر و ناتوانتر خواهدبود. بنابراین عقل محدود ما چگونه میتواند بر خداوند متعال احاطه پیدا کند در حالیکه خدا غیر محدود است. عقل ما در امور غیبی تنها به این اکتفا میکند که خبری از آن به ما برسد و عقل بر امکان وجود آن و صدق روایت کنندهی آن گواهی میدهد.
پس در مجموع، قدرت «تخیل» و «تعقّل» محدود به معلوماتی است که از طریق حواس به آن میرسد و تنها از طریق آنها میتواند قواعد کلی را استنتاج نماید و خارج از این محدوده نمیتواند کاری انجام دهد. مثلاً کوران مادرزاد که فاقد حس بینایی هستند، هر چهقدر هم دارای هوش و ذکاوت باشند و تلاش کنیم که از طریق تشبیه و تمثیل رنگها را به آنها بفهمانیم، نمیتوانند چیزی را تصور کنند؛ چرا که قبلاً با چشم خود هیچ رنگی را ندیدهاند. همچنین کودکانی که به طور مادرزادی ناشنوا بودهاند، اگرچه دارای هوش و ذکاوت باشند، نمیتوانند اصوات را تصوّر کنند؛ مگر اینکه گوشهای آنها باز شوند و اصوات را بشنوند. از همین قبیل است کودکی که هنوز به سن بلوغ نرسیده است، هر چند دارای نبوغ باشد، تا به سن بلوغ نرسد بهجز حدس و گمانهای نادرست نمیتواند چیزی در مورد غریزهی جنسی تصور کند.
به همین خاطر است که خداوند، شنیدن، صحبت کردن و دیدن را مقدمهی «تعقّل» قرار داده است؛آنجا که میفرماید:
صمٌّ بُکمٌ عُمْی فهم لا یعقلون[3] یعنی: کران، لالان و کورانند و لذا ایشان تعقل نمیکنند.
و در سورهی انفال نیز فرموده است :
إنّ شرّ الدوابِّ عندالله الصمُّ البکمُ الذین لا یعقلونَِ[4] یعنی: بیگمان بدترین انسانهادر پیشگاه یزدان افراد کر و لالی هستند که نمیفهمند.
خلاصهی مطلب بدینصورت است:
الف) تنها وسیلهی ارتباطی ما با اطرافمان حواس ما هستند که محدودند و نمیتوانند هر چیزی را بشناسند.
ب) نیروی تخیل ما دارای محدودیت میباشد، چرا که محدود به چیزهایی است که از طریق حواس به ما میرسند.
ج) عقل ما محدود است، چرا که برای استدلال نیازمند اطلاعاتی است که حواس در اختیارش میگذارد. پس نمیتواند حقایق هستی را بهصورت واضح درک کند.
4. اخبار و روایات:
علاوه بر راههای فوق، راه دیگری هم برای کشف حقایق وجود دارد. در دنیا چیزهای زیادی وجود دارند که ما نه آنها را دیدهایم و نه احساس نمودهایم، ولی در وجود آنها هیچ شک و گمانی نداریم. قرار نیست ما هر چیزی را ببینیم و بعد آن را قبول داشته باشیم، بلکه از گفتههای دیگران هم ما بهوجود اشیاء ایمان پیدا میکنیم و اصلاً اگر قرار باشد هر چیزی را با چشم خود ببینیم، تاریخ و اعتبار آن حتی اندوختهی علمی گذشتگان نیز زیر سؤال خواهد رفت. راستی آیا وقوع جنگ جهانی اول و دوم را میتوانیم انکار کنیم؟ آیا کشوری بهنام ویتنام را میتوانیم منکر شویم؟ آیا هیچوقت خودمان شاهد جنگ اول و دوم جهانی بودهایم؟ آیا تا کنون به کشور ویتنام سفر کردهایم؟ پس چرا در وجود آنها شک نداریم؟ حتماً در پاسخ خواهیم گفت که از طریق اخبار متواتر و صادق بهوجود آنها اطمینان داریم. بله درست است؛ راه دیگری که ما را به حقایق میرساند، اخباری است که آن را در حد تواتر از افراد راستگو شنیدهایم. کار عقل در این میدان بررسی صحت و سُقم راوی اخبار و امکان وجود خبر میباشد. پیامبران به عنوان صادقترین انسانهاو امین امتهای خود، اخباری را از طرف خداوند کسب کرده و به سایرین منتقل کردهاند، بنابراین میتوان گفت که «وحی» یکی از راههای مهم شناخت حقایقی میباشد که از راههای دیگر امکان دسترسی به آنها وجود ندارد.
5. اشراق روحی و کشف باطنی:
اشراق روحی یا الهام، راهی برای کشف برخی حقایق میباشد. مطمئنّاً خیلی از مردم خودشان از طریق آن به حقایقی میرسند که هیچگونه شک و ابهام و تردیدی هم در آن وجود ندارد. مثلاً خیلی از مادرانی که فرزندشان در سفر است، ناگهان میگویند: «دلم شور میزند، نکند برای فرزندم اتفاق بدی رخ داده باشد.» همینطور هم خواهد شد. بارها در همان موقعِ دلشورهی مادر برای فرزند اتفاقی رخ داده است و محققان تعداد زیادی از آنها را گردآوری نمودهاند. از جمله کتاب میزبان ناشناس از موریس مترلینگ به موارد بسیاری از آن اشاره کرده است. البته لازم به ذکر است که اشراق روحی همانند راههای دیگرِ کشف حقایق از اعتبار برخوردار نیست. اگر چه برای خود شخص معتبر است، اما اشراق روحی یک فرد برای دیگران جای استناد نخواهد بود، ولی به هر حال میتواند در برخی موارد ما را در کشف حقایق راهنمایی کند.
تقسیمبندی جهان در قرآن کریم:
قرآن کریم جهان را در خصوص مخلوقات به دو نوع تقسیم کرده است: عالَم «غیب» و عالَم «شهادة». آیات زیادی از قرآن به این حقیقت اشاره دارند، از جمله آیات زیر:
هُوَ اللَّهُ الَّذِی لا إِلَهَ إِلاَّ هُوَ عَالِمُ الْغَیبِ وَ الشَّهَادَةِ هُوَ الرَّحْمَنُ الرَّحِیمُ[5] یعنی: او کسی است که جز او خدا و معبودی نیست؛ آگاه از جهان نهان و آشکار، و بخشندهی مهربان است.
اللَّهُ یعْلَمُ مَا تَحْمِلُ کُلُّ أُنثَى وَمَا تَغِیضُ الأَرْحَامُ وَمَا تَزْدَادُ وَکُلُّ شَیءٍ عِنْدَهُ بِمِقْدَارٍ * عَالِمُ الْغَیبِ وَ الشَّهَادَةِ الْکَبِیرُ الْمُتَعَالِ * سَوَاءٌ مِنْکُمْ مَنْ أَسَرَّ الْقَوْلَ وَمَنْ جَهَرَ بِهِ وَمَنْ هُوَ مُسْتَخْفٍ بِاللَّیلِ وَسَارِبٌ بِالنَّهَارِ[6] یعنی: خداوند میداند که هر زنی چه چیز حمل میکند و میداند که رَحِمها از چه چیز میکاهند و بر چه چیز میافزایند؛ و هر چیزی نزد او به اندازه است؛ دانای نهان و آشکار است، آن بزرگِ عالی جایگاه؛ کسی که از شما سخن را پنهان میدارد و کسی که سخن را آشکار میسازد و آنکه خویشتن را در شب، پنهان مینماید و آنکه در روز روان میگردد، یکسان میباشند.
غیب: یعنی هر امری که از دایرهی حواس ما پنهان باشد.
شهاده: یعنی هر امری که بتوانیم با وسایل حسی خود یا ابزارهای مادی دیگر که ساختهی دست بشرند، آنرا مشاهده کنیم.
تمام چیزهایی که با حواس ما در ارتباط هستند، در عرف ما جزو عالم مادی به حساب میآیند؛ چرا که ما بهوسیلهی حواس خود آنها را درمییابیم و هیچ کس بهجز کسانی که فاقد حواس هستند، در آنها تردید نمیکند. ولی جهان مملوّ از چیزهای عجیب و غریبی است که نتوانستهایم با حواس خود با آنها ارتباط برقرار کنیم. در حالیکه حقیقتاً وجود دارند و ما به وجود آنها ایمان داریم؛ این اشیاء را در عرف خود امور غیبی مینامیم؛ یعنی اشیایی که از حواس ما غایب هستند.
در آیات قرآنی ملاحظه میکنیم که خداوند غیب را بر شهاده مقدم داشته و حکمت آن این است که امور غیبی پایانناپذیر هستند؛ اما امور مادی که میتوانیم آنها را مشاهده کنیم و بشناسیم، اموری کم و ناچیز هستند.
گاهی میبینیم که پس از سالها تحقیق، دانشمندان به وجود کهکشانی در آسمان پی میبرند یا مثلاً زمان بارش باران را تعیین یا وضعیت جنین را در شکم مادر مشخص میکنند. لازم است گفته شود که این امور جزء امور غیبی محسوب نمیشوند؛ بلکه امور مادی هستند که تا حال بشر به علت نقص در دستگاههای شناختی خود بهوسیلهی حواس مسلح یا غیر مسلح[7] نتوانسته است به این نتایج برسد. در چنین مواردی آن کهکشان تازه کشف شده، قبلاً هم به صورت شیء محسوسی وجود داشته ولی چشم به دلیل محدودیت خود حتی از درک آن نیز عاجز بوده و بشر بعدها با کمک عقل خود وسایلی را طراحی کرده تا بتواند، چیزی که قبلاً از حس کردن آن عاجز بود، درک کند. اما امور غیبی مواردی هستند که هر چند زمان بگذرد و دایرهی ذهن بشر توسعه یابد، باز از شناخت آنها عاجز میباشد، مگر اینکه از قدرت کسی که آنها را در کنترل و سیطرهی خود دارد، طلب استمداد کند و بدیهی است که تنها قدرتی که این توانایی را دارد، خداوند متعال میباشد.
خداوند متعال در قرآن کریم در این رابطه میفرماید :
قُلْ لا یعْلَمُ مَنْ فِی السَّمَوَاتِ وَالأَرْضِ الْغَیبَ إِلاَّ اللَّهُ وَمَا یشْعُرُونَ أَیانَ یبْعَثُونَ[8]یعنی: بگو کسانی که در آسمانها و زمین هستند، غیب نمیدانند جز خدا؛ و نمیدانند چه وقت برانگیخته میشوند.
نمونهای از موجودات عالم غیب «روحِ» موجود در جسم ما است که نه صدای آن را میشنویم، نه آنرا میبینیم، نه لمس میکنیم؛ نه استشمام مینماییم و نه میچشیم؛ ولی با وجود این، در کالبد ما وجود دارد و به وجود آن ایمان داریم و بر محافظت از آن حریص هستیم؛ بهوسیلهی آن خوشحال میشویم و بهطور کلی بقای حیات ما وابسته به آن است. ما هر چند ارواح خود را از طریق حواس ظاهری حس نمیکنیم ولی از طریق استدلال به آثار و وجود آن ایمان داریم و حتی علم ما به آن، علمی بدیهی است که نیازی به استدلال ندارد.
در جهان هستی، نیروهای زیادی وجود دارند که ما آنها را از طریق آثارشان میشناسیم؛ مثلاً دو قطعه آهنی که از لحاظ وزن و شکل و رنگ با هم مشابه هستند و با حواس خود نمیتوانیم هیچ تفاوتی بین آنها قائل شویم ولی یکی از آنها دارای نیروی مغناطیسی و دیگری فاقد آن است؛ اگر با دقت به آنها بنگریم نمیتوانیم با هیچیک از حواس خود بار مغناطیسی موجود در یکی از آنها را تشخیص دهیم؛ ولی میبینیم که قطعه آهنی که دارای بارِ مغناطیسی است، فلزها را به طرف خود جذب میکند ولی قطعه آهن دیگر فاقد نیروی جذب است. پس ما از طریق استدلال عقلی بدیهی به وجود این نیروی زائد در قطعه آهنی که دارای بارِ مغناطیسی است، پی میبریم.
روحی که در وجود ما قرار دارد، با وجود اینکه نزدیکترین مرحلهی عالم غیب نسبت به ما به شمار میآید، ولی با وجود این، عقل ما نمیتواند حقیقت و ماهیت آن را بشناسد. این بدین علت است که استدلال عقلی یا شعور فطری گاهی به وجود اشیای غایب از حواس ما اشاره میکند که در نتیجه انسان بهطور بدیهی به وجود آنها و بعضی از صفات آنها پی میبرد، ولی نمیتواند حدس بزند که حقیقت و ماهیت آنها چگونه است، چرا که میلیونها احتمال در عقل وجود دارد و نمیتوان یکی را بدون دلیل برگزید.
اگر نمیتوانیم صورتی را برای حقیقت روح خود تخیل کنیم که نزدیکترین مرحلهی عالم غیب نسبت به ما است، پس چگونه میتوانیم حقیقت ذات آفریدگار هستی را تصوّر نماییم؟ و چگونه عقل ما بحث کردن در مورد کُنه و ذاتِ خداوندی را صحیح میداند؟
امّا همانطوریکه با استدلال عقلی بهوجود قوهی مغناطیسی در آهن پیبردیم و نیز روح را در وجود خود احساس میکنیم، میتوانیم از راه استدلال به آثار وجود خالق عظیم هستی هم پیببریم و حتی برخی از صفات او را نیز بشناسیم.
عقل حکم میکند در جایی که دستگاههای شناختی انسان توانایی درک کافی را ندارند، باید به طریقی دیگر به دنبال کشف حقایق بود. به همین خاطر در ادامهی بحث موضوع «وحی» را بررسی خواهیم کرد.
وحی، تنها راه شناخت حقایق عالم غیب
با توجه به بحثهای گذشته، بعد از آنکه به این حقیقت پیبردیم که عقل بهصورت مستتقل نمیتواند چیزی از عالم غیب را درک کند، در مییابیم که عقل ما برای درک اشیای موجود در عالم غیب، نیازمند معلوماتی خارج از آن است؛ چرا که قبلاً گفتیم، عقل ما بهصورت مستقل تنها در دایرهی محسوسات میتواند به تصور و تخیل و تجزیه و تحلیل و ترکیب بپردازد و ما از طریق حواس هیچ ارتباطی با عالم غیب نداریم؛ پس عقل ما هم نمیتواند چیزی از آن را درک کند. بنابراین نمیتوانیم به این معلومات خارج از تصورات عقلی خود پی ببریم مگر از طریق کسی که در داخل عالم غیب است و یا با آن در ارتباط است. اگر کسی بگوید: همچنانکه بشر با استفاده از عقل توانسته زمین و آسمان را درنوردد، مسائل غیب را هم روزی درک خواهد کرد، خواهیم گفت: قیاس عالم غیب بر عالم مادی مشهود، بهعلت مغایرتی که در ماهیت و صفات و اَعراض دارند، قیاس منطقی نیست؛ زیرا ما با هیچیک از حواس خود با عالم غیب ارتباط نداشتهایم، اما بسیار راحت باحواس مسلح و غیر مسلح با امور مادی دنیا میتوانیم ارتباط برقرار کنیم.
بدینترتیب از راههای شناخت حواس پنجگانه، تخیل و تعقل به دلیل محدودیتهای خاص آن و اشراق روحی هم به دلیل شخصی بودن آن قابل اطمینان نیستند. در این راه تنها باید به اخبار و روایاتی استناد کرد که توسط انسانهای مرتبط با عالم غیب از آن جهان به ما منتقل میشود. طبیعتاً همزمان با آن موضوع اطمینان از صدق کسی که این اخبار را منتقل میکند نیز مطرح میشود.
میدانیم که پیامبران ـ علیهم الصلاة و السلام ـ بدون شک در تمام چیزهایی که برای ما نقل کردهاند، صادق و راستگو بوده و میدانیم که آنها با توجه به صفای روح و پاکی نفس و برگزیده شدنشان توسط خداوند بهعنوان رسولانی برای بشر؛ از طریق وحی با عالم غیب ارتباط داشته و بعضی از حقایق عالم غیب را بهصورت یقینی و واضح دریافت نموده و آنها را به صورت یقینی و واضح به ما رساندهاند. در این صورت وظیفهی ما تنها این است که ـ بعد از اینکه به صدق و تأیید آنان به وسیلهی معجزات از جانب خداوند متعال پی بردیم ـ به آنچه به ما خبر دادهاند، ایمان بیاوریم و بدون هیچ مناقشه و اعتراضی آنرا قبول نماییم. در مورد اینگونه مسایل غیبی باید به همان حدی اکتفا کنیم که خدا و پیامبران برای ما بیان کردهاند، بدون اینکه چیزی از تصورات و تخیلات خود را به آن بیفزاییم و یا با تأویلات نادرست با آن بازی کنیم؛ مگر اینکه از طریق استدلالهای منطقی و عقلی در مورد غیب به نتایجی برسیم که در صورتی میتوانیم آن را قبول نماییم که مغایرتی با قرآن و سنّت نداشته باشد.
از آنچه گفته شد، نتیجه میگیریم که عقل ما برای درک جزئیات وکیفیت عالم غیب نیازمند وحی است و به تنهایی قدرت شناخت عالم غیب را ندارد؛ چرا که وسیلهی شناخت و ارتباط با عالم غیب را در اختیار ندارد.
دراینجا شاید این شُبهه مطرح شود که چگونه از میان همهی انسانهاتنها مجموعهای از آنها با خداوند ارتباط برقرار کرده و پیام او را به مردم میرسانند؟ و اصولاً وحی امکان دارد یا نه؟
در مورد اینکه «چگونه از میان همهی انسانهاتنها مجموعهای از آنها با خداوند ارتباط برقرار کرده و پیام او را به مردم میرسانند؟» خداوند حکیم میفرماید:
... اللَّهُ أَعْلَمُ حَیثُ یجْعَلُ رِسَالَتَهُ ...[9] یعنی: ... خداوند بهتر میداند که رسالت خویش را به چه کسی حوالت میدارد... .
تقدیر خداوند حکیم بر این بوده است که اولاً به صورت تکوینی یک سری ویژگیها را در درون تمامی انسانهاقرار دهد. دستهای از آنها غریزی بوده و بین انسان و حیوان مشترکند. مانند: ارضای گرسنگی، تشنگی و نیاز جنسی و دستهای دیگر مخصوص انسان هستند که فطرت نامیده شده و زمینهای برای انجام خوبیها در انسان میباشند، مانند: عشق به نیکوکاری، پرستش خداوند. ثانیاٌ برای رشد و کمال انسان قانون و برنامهای را به او ابلاغ کند.
حال برای دریافت، اجرا و ابلاغ این قانون باید کسی انتخاب شود که توانایی حمل این مسؤولیت سنگین را از هر لحاظ داشته باشد و خداوند علیم بهتر از هر کسی میداند که در میان هر ملتی چه کسی خصوصیات و ویژگیهای لازم را مانند زیرکی و هوشیاری، صدق و قدرت تبلیغ را داراست.
در مورد قسمت دوم سؤال که «وحی امکان دارد یا نه؟» لازم است در مورد وحی توضیح مختصری داده و سپس امکان آن را بررسی کنیم.
معنای جامع «وحی» عبارتست از: «آگاه کردن پنهانی و فوری که جز شخص مخاطب دیگری آن را نمیفهمد.»
در مورد پیامبران الهی، «وحی» عبارتست از: «شعور مرموزی که بهوسیلهی آن انبیا پیامی را به صورت کامل و با علم یقینی بهطور سریع و پنهانی درک و دریافت مینمایند.»
تفاوت وحی با الهام در این است که: معرفتی که باواسطه یا بیواسطه برای انسان حاصل میشود، اگر یقیناً از جانب خدا باشد، «وحی» وگرنه «الهام» نامیده میشود. پس الهام یک نوع احساس درونی است مانند: اندوه و شادی و ... .
وحی در قرآن درموارد مختلفی بهکار برده شده است، از جمله: وحی به آسمان و زمین[10]، وحی به زنبور عسل[11]، وحی به ملائکه[12]، وحی به افراد عادی[13]، وحی به پیامبران[14].
پس از بیان مقدمهی فوق، به شُبههی مزبور پاسخ میگوییم. همهی ما آثار وحی خداوند به زنبور عسل و سایر جانداران را دیدهایم. هر یک از ما با نگاهی به زندگی حشرات، خزندگان، حیوانات و ... در دور و برخود متوجه میشویم که زندگی آنها سرشار از هدایت و رهنمون خداوند است و إلّا جاندارانی که از درک و شعور برخوردار نیستند، چنین نظم و انضباطی را از کجا یاد گرفتهاند. آیندهنگری مورچه و انضباط زنبور عسل و ... را چه کسی به آنها یاد داده است. از جهان جانداران اگر بگذریم، هدفمندی و انضباط دقیقی را در میان کرّات آسمانی و این کرهی خاکی میبینیم. راستی اینان چگونه یاد گرفتهاند که با سرعت نور حرکت کنند امّا کوچکترین بینظمیای رخ ندهد؟ پاسخ همهی سؤالات این است که خداوند قادر طریقهی زندگی جانداران و روند حرکت جمادات را به آنان وحی میکند.
حال لُبّ کلام ایناست: خداوندی که قادر است کیفیت زندگی همهی مخلوقاتش را به آنان وحی نماید،آیا از ارتباط برقرار کردن با انسان – موجودی که دارای قدرت تجزیه و تحلیل میباشد و اشرف مخلوقات است – عاجز است؟ آیا رواست که با دیدهی شک و تردید به آن نگریست؟
تمامی این مقدمات بدین منظور بود که ما به عنوان یک انسان جایگاه خود و دستگاههای ادراکی خود را شناخته و انتظار معقولی از خود داشته باشیم. به خود و عقل خود بهایی متناسب با آنچه خالقمان برای ما در نظر گرفته است، قایل شویم. همچنین اگر در مباحث دینی حقایقی مانند ایمان به غیب مطرح گردید، نباید حواس و تفکر و تخیل خود را ملاک و معیار شناخت آن قرار دهیم، بلکه خود را به خدای رحیم سپرده و آنچه از سفیران او شنیدیم با جان و دل قبول نماییم.
پانوشتها:
------------------------------------
[1] -قرآن کریم، سورهی صف، آیهی 8. «میخواهند نور(آئین) خدا را با دهانهایشان خاموش گردانند، ولی خدا نور(آیین) خود را کامل میگرداند، هر چند که کافران دوست نداشته باشند.»
[2] - قرآن کریم، سورهی بقره، آیهی 258.
[3] - قرآن کریم، سورهی بقره، آیهی 171.
[4] - قرآن کریم، سورهی انفال، آیهی 22.
[5] - قرآن کریم، سورهی حشر، آیهی 22.
[6] - قرآن کریم، سورهی بقره، آیات 8 تا 10.
[7] - حواس گاهی به صورت مستقیم (غیر مسلح) به درک اشیاء میرسند ولی در برخی موارد با استفاده از وسایلی دیگر مانند استفاده از دستگاههاس پرتونگاری،اشعه و ... برای اطلاع از وضعیت جنین در شکم مادر،به شناخت از آن دست مییابند که در این صورت غیر مستقیم (مسلح) به آن دست یافته است.
[8] - قرآن کریم، سورهی نمل، آیهی 65.
[9]- قرآن کریم، سورهی انعام، آیهی 124.
[10] -«وَأَوْحَى فِی کُلِّ سَمَاءٍ أَمْرَهَا وَزَینَّا السَّمَاءَ الدُّنْیا بِمَصَابِیحَ وَحِفْظاً ذَلِکَ تَقْدِیرُ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ» قرآن کریم، سورهی فصلت، آیهی12.
[11] - «وَأَوْحَى رَبُّکَ إِلَى النَّحْلِ أَنْ اتَّخِذِی مِنْ الْجِبَالِ بُیوتاً وَمِنْ الشَّجَرِ وَمِمَّا یعْرِشُونَ» قرآن کریم، سورهی نحل، آیهی68.
[12] - «إِذْ یوحِی رَبُّکَ إِلَى الْمَلائِکَةِ أَنِّی مَعَکُمْ فَثَبِّتُوا الَّذِینَ آمَنُوا» قرآن کریم، سورهی انفال، آیهی12.
[13] -«وَأَوْحَینَا إِلَى أُمِّ مُوسَى أَنْ أَرْضِعِیهِ فَإِذَا خِفْتِ عَلَیهِ فَأَلْقِیهِ فِی الْیمِّ وَلا تَخَافِی وَلا تَحْزَنِی إِنَّا رَادُّوهُ إِلَیکِ وَجَاعِلُوهُ مِنْ الْمُرْسَلِینَ» قرآن کریم، سورهی قصص، آیهی7.
[14] -«إِنَّا أَوْحَینَا إِلَیکَ کَمَا أَوْحَینَا إِلَى نُوحٍ وَالنَّبِیینَ مِنْ بَعْدِهِ وَأَوْحَینَا إِلَى إِبْرَاهِیمَ وَإِسْمَاعِیلَ وَإِسْحَقَ وَیعْقُوبَ وَالأَسْبَاطِ وَعِیسَى وَأَیوبَ وَیونُسَ وَهَارُونَ وَسُلَیمَانَ وَآتَینَا دَاوُودَ زَبُوراً» قرآنکریم، سورهی نساء، آیهی163.
نظرات